ساعتای تنهایی من..

این وبلاگ برای ساعتای تنهایی منه...

ساعتای تنهایی من..

این وبلاگ برای ساعتای تنهایی منه...

عهد

چه حرفای قشنگی وقتیکه عهد می بستی

چشمم به چشمات بود و

دست تو دستم میذاشتی

چه روزای غریبی ای دنیا بی فریبی؟

زشت وقشنگ یه موقه ها رنگاوارنگ

چه آدم دورنگی میمیری از یه رنگی؟

دلم میگه اسیری یه روزیم میمیری

اون روزه که اون دنیا فقط منو میبینی

تابستون

حتی تو تابستون گرم

میشه هوا ابری بشه

سیاه وسرد بارونی بشه

دل همه سنگی بشه

نگاها بیرنگ بشه

میشه خاطره ها گم بشه

میشه دستامون واسه همیشه جدا بشه

تو تابستون که میگن دنیا رنگی میشه

دنیای یکی میتونه بیرنگ بشه

میشه بارونی که میخواد بباره

قطره اشک یک آدم تنها باشه

اگه اینجوری باشه کاشکی

هیچ وقت تابستون نباشه

 

تنهایی

فرصتی نیست برای من وتو

که از شبی غریب برسیم به صبح زیباوقشنگ

فاصله بین منو تو یک سپیدار بلند

قلبهامان نزدیک دست هامان خالی

چشم هامان دریا پر شد ازاشک جدایی

روزگاری سرد قلب مارا دزدید

مهربانی گم شد

لحظه هامان اکنون لحظه ی تنهایی ست